8_رمان بدترین درد مردن نیست
نـوشـــــــتـه های مـــــــــــــــــــــــــــــآ



_ من بازی نمی کنم هر کی می خواد بیاد جای من بازی کنه..
صدای ملوس پارتنر هم بازی اش بلند:
_ چرا ؟!
صدای دیگری را شنید:
_ بهتون نمیاد واستون مهم باشه خلاف شرع بودن شرط بندی!
صدای خنده های ریز در گوشن اکو می دادن..
_ شاید خانوم می ترسن ببازن..
از این حرف های بچگانه و بدون فکر کردن خوشش نمی آمد ..دور شد از جمع..
کنار پنجره ایستاد سیگار را بین لبانش گذاشت و فیلتر بین دندان هایش فشرد..از قمار بد اش می آمد ولی بیشتر از زود قضاوت کردن بد اش می آمد..خیلی وقت بود قمار نکرده بود ..نه چرا دروغ بگوید قمار کرده بود بر تک تک لحظات زندگی اش قمار کرده بود و تک تک لحظات زندگی اش را باخته بود و دیگر چیزی نداش برای قمار...
شعله آبی و قرمز جلو چشمانش گر گرفتن.. نگاه اش را از شعله آتش گرفت و به مرد کنارش دوخت..هنوز فندک در دستان مرد روشن بود و منتظر گر گرفتن سیگارش..سیگار بین لبان اش آزاد کرد..
_ نمی کشم..
متعجب به دخترک نگاه کرد..ابروان پر پشت اش بالا رفت ..
_ چی شده که اینجور به خانوم من زل زدی!
دست گرم مهبد بر روی کمر لختش نشست..هیچ حسی نداشت..
_ مثل اینکه خانومت تو ترکه!
این را گرفت و جمع تک نفراش را ترک کرد ..او چه می دانست دخترک معتاد به فیلتر بین دندان هایش بود..
نفس های گرم مهبد را کنار گوشش حس می کرد..
_ اون زن و مردی که پشت من رو مبل دو نفره نشستن رو می بینی؟
نامحسوس سر اش را چرخاند و از روی شانه های پهن مهبد به زن مرد مغرور نگاه انداخت..
_ دیدی؟
_ آره..
و چشم دوخت به قطرات باران که بی رحمانه بر پنجره بسته فرود می آمدن و التماس داشتن برای یه کم گرما برای بخار شدن برای رسیدن به معشوق..
_ اون دو تا لیلی و مجنون رو می بینی عشق عتیقه ان بری خونشون دهنت باز میمونه از چیزی های که می بینی .. اون وقت اگه تو مهمون خاصشون باشی  فکر کن سرو شدن غذا تو اون ظرف های نقره ای که خودش اشتها بر انگیزه...
بی حوصله هنوز خیره بود به قطرات باران...
_ می شنوی چی می گم؟!
سراش را نا محسوس تکان داد و او حرفش را از سر گرفت:
_ تازگی ها شنیدم یه چیزی خورده به پستشون که قیمت ملیاردی داره...
لبانش کج شد هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گرفت..این مهمانی بی دلیل نبود..
_ می خوام هر طور شده اون عتیقه رو از چنگشون در بیارم یه مشتری خوب واسش دارم..
_ برای چیزی که به دستش نیاوردی مشتری پیدا کردی؟!
لحنش مسخره بود چون واقعا حرف مهبد برایش مسخره بود..
_ آره چون اون مال منه..
در اوج خباثت حرفش را تمام کرد..
دستان مهبد دور کمر اش محکمتر شد..
_ حالا بیا بریم پیش این زن و شوهر ببینیم می تونیم یه شب خودمون رو خونشون مهمون کنیم...

«_ حالت بهتره؟
چشمای بی جانش را باز کرد و ناله خفیفی سر داد..ناله هایش حرفی از خوب بودنش نمی زدن..
_ ممد بیا آقا واسش وسایل آورده..
پتو را دور دخترک مرتب کرد.. رفت بیرون و با پتو بخاری و یک کیسه دارو برگشت...
اتاق سرد بود باید برای مریضی که گوشه اتاق افتاده بود گرم نگه اش می داشت..بخاری قرمز رنگ را به برق زد..صدای خس خس دخترک در اتاق می پیچید..پتو را رویش کشید تا یه کم گرم شود..
صدای قطرات نرم باران بروی پنجره برای دخترک مانند لالای می ماند او را خمار خواب می کرد..
_ بلند شو داروت رو بخور..
چشمان بی جانش را باز کرد، نای برای بلند شدن نداشت...مرد سراش را بلند کرد و قاشق شربت تلخ را دهن اش ریخت..تلخ..تلخ.. مانند زهر..
زبان اش را در دهن اش چرخاند تا طعم تلخ از روی زبان اش پاک شود..مرد پتو را رویش مرتب کرد و با دستمال نخی نمدار بر روی صورتش کشید..
_ همش تقصیر این شاپور احمقه صد بار بهش گفتم یه بخاری بیاره تا سرما نخوری ولی کو گوش شنوا...


 


نظرات شما عزیزان:

sima
ساعت1:43---2 شهريور 1393
باحاله فقط پر از مجهول
پاسخ: بنظرم هیجان داستان به همینه که روند داستان باز میشه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده : شکیلا

درباره وبلاگ

سلام... به وبلاگ مــــا خوش آمدید... اینجا تمام نوشته های ما قرار میگیره چه دلنوشته، داستان کوتاه یا رمان..
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نـوشـــــــتـه های مـــــــــــــــــــــــــــــآ و آدرس chamedoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 32
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 21643
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1